در ژرفای وجودم زمزمه ی سرود هایی را می شنوم که نمی خواهند به جامه ی الفاظ درآیند. سرود هایی که دانه ی افشانده در کشتزار دل مرا می رویانند، نمی خواهند آنها را با دانش بر اوراق بنویسند. مانند غلافی شفاف عواطفم را فرا گرفته اند و مانند آب دهان از لبانم فرو نمی ریزند. چگونه می توانم آه معنایش را از نهاد ایمن خویش برآورم، حال آن که از ذره های فضا درباره اش ایمن نیستم؟ آنها را برای چه کسی بر خوانم، حال آن که به سکوت خانه ی جانم عادت کرده است و از خشونت گوش ها درباره ی آنها بیمناکم. اگر به دیدگانم بنگری خیال آنها را می بینی و اگر کناره های انگشتانم را لمس کنی، لرزش آنها را در می یابی. حرکت دستان من بیانگر آنهاست، چنان دریاچه ای که درخشش ستارگان را باز می تاباند و اشکهایم آنها را آشکار می کنند، همچون قطره های شبنم که از گل سرخ، هنگامی که از حرارت نیست می شوند پرده بر می دارد. سرود هایی که آرامش آنها را پخش می کند و فریاد ها فرو می گیرند و رویا ها تکرار می کنند و بیداری آنها را نهان می کند. آنها سرود های....
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |